چادرم را میان مانتوهای خنک و رنگی تابستانی کمد آرایشگاه آویزان می‌کنم و از روی قبضم خانم شروین را پیدا می‌کنم. خانم شروین شبیه یکی از هنرپیشه‌های امریکایی است که اسمش یادم نیست. از آن تپل مهربون‌های سفید چشم رنگی که عشقم از دهانش نمی‌افتد و تو فقط همان مرتبه اول تردید می‌کنی که چرا باید عشق این زن بوده باشی. چون ن دیگر هم به همین صفت خوانده می‌شوند.

خانم شروین مهربان کاتالوگ رنگ را مقابلم باز می‌کند و خیلی از رنگ‌هایی که انتخاب کرده‌ام را به‌خاطر تعداد زیاد موهای سفیدم رد می‌کند و می‌گوید پوشش‌دهی ندارد. چند پیشنهاد روشن و مش و . می‌دهد که من آدمش نیستم.

 با یکی از قهوه‌ای های تیره یک دل می شوم و روپوش صورتی یک‌بار مصرف را می‌پوشم و سعی می‌کنم احساس نکنم در بیمارستان هستم و چند دقیقه دیگر به اتاق عمل خواهم رفت.

فرصت نمی‌کنم با موهای سفیدم که نه ماه با من آمده‌اند خداحافظی کنم چون من حالا یکی از مهم‌ترین سوژه‌هایی هستم که همیشه برای ن جذاب است. من باردارم و آن‌هم هفته‌های آخر.

و کیست که نداند یک زن باردار در میان ن سیاره‌اش همانند کسی است که تصمیم گرفته وارد سیاره دیگری شود و حالا برخی او را تحسین می‌کنند، برخی خاطرات سفر سیاره‌ای خودشان را مرور می‌کنند و برخی از شنیده‌هایشان درباره این سفر می‌گویند.

حالا خانم شروین و خانم و شیرین و یک خانم دیگر که نام همسرش میلاد است و هر چند دقیقه یک‌بار از او نام می‌برد دارند درباره شکل شکم من صحبت می‌کنند و باهم اتفاق نظر ندارند که مادر باردار نوزاد پسر شکمش خربزه‌ای و تیز است یا مادر باردار نوزاد دختر. و من آخر از حرف‌هایشان دستگیرم نمی‌شود که خب خربزه را می‌شود از دو طرف تماشا کرد و تیزی شکم یا بزرگی در پهلو هر دو می تواند درست باشد که رفته‌اند سر بحث بعدی یعنی برق چشم‌ها!

یک‌هو همه‌شان خیره می‌شوند در چشم‌هایم و این‌بار اتفاق نظر دارند که چشمانم برق می‌زند!

خدایا! چرا کنار صندوق وقت انتخاب متخصص رنگ‌کار مو نگفتم کم‌حرف‌ترین لطفا!

و ماجرا ادامه دارد.

این‌که دختر بهتر است یا پسر؟

خانم شروین فرزند پسر باردار خواهد شد یا فرزند دختر؟

 و رای این‌که نوزاد باید پسر باشد اما سالم!

کم‌کم بقیه جز خانم شیرین که دارد بی‌دقت قلم‌مو را روی موهایم می‌کشد به صندلی‌هایشان زیر کولر گازی لم می‌دهند و درباره صندل‌هایی که خانم شروین قصد دارد یکی‌اش را انتخاب ‌کند نظر می‌دهند. بعد موضوع خرید پیراهن برای عروسی بیتا پیش می‌آید و بعد موضوع بافت و چند مساله دیگر که البته نظر خانم شروین با این‌که سنش از دو نفر دیگر کمتر است مهم‌تر است. احتمالا چون استادکار است.

چرا فکر می‌کردم زمانی که روی این صندلی نشسته‌ام و فرایند رنگ را طی می‌کنم می‌توانم این کتاب را تمام کنم؟

من هم با الیف شافاک رفته‌ام خانه عدالت خانوم و در همان نشیمن نشسته‌ام، اما مدام مجبورم برگردم به آرایشگاه و ناخواسته درگیر بحثی شوم که دوستش ندارم.

کتاب را می‌بندم و از پشت می‌گذارم روی کیفم. حوصله بحث راجع به عنوان زرد کتاب که بعد از عشق است ندارم. و تازه ممکن است مثل دفعه پیش متهم شوم که نویسنده‌ام؟ پس استاد دانشگاهم؟ پس حتما مجری تلویزیونم!

خدای من! نمی‌شود کتاب خواند و آدم معمولی بود؟

به زن‌های توی آیینه نگاه می‌کنم. اگر با کسی حرف نمی‌زنند و یا از زیر گردن در پیش‌بندهای سیاه ستاره‌ای نیستند، حتما گوشی موبایل در دستشان است.

پس اگر من الان ادعا کنم که مشاور ن در دیپلماسی خارجی ایران در پنج به علاوه یک هستم بدون دانش درباره اینکه چنین سمتی اصلا وجود دارد یا نه- باور می‌کنند. مگر اینکه خیلی زرنگ باشند و در همان گوشی‌شان چنین سمتی را جستجو کنند. و مگر پنج به علاوه یک هنوز مهم است برای کسی؟

کسی به من نگاه نمی‌کند. و حالا منتظرم چهل و پنج دقیقه تمام شود تا خانم شروین نظر کارشناسی‌اش را بدهد و ختم ماجرا را اعلام کند تا بروم طبقه دوم، پیش خانم مهناز و هرچقدر سعی می‌کنم نمی‌توانم بگویم شروین جون و مهنازجون و . -.

حالا لایه تازه‌ای از آرایشگاه را می‌بینم.

نی که از ال‌سی‌دی‌های سقف آویزان هستند.

اول چهره بدون آرایش و معصوم‌شان را نمایش می‌دهد و بعد تبدیل می‌شوند به عروس‌های عشوه‌گری که یا غمگین هستند و سیندرلایی با یک کفش، خیره شده به دورررر. و یا صاف زل زده‌اند به چشم‌هایت، انگاری قرض داشته‌ای و فراموش کرده‌ای. اگر راضی‌اند از بلایی که در این آرایشگاه سرشان آمده، چرا نمی‌خندند؟

کدام چهره قشنگ‌تر است؟

قبل از آرایش یا بعد از آن؟ بستگی دارد که زیبایی را معصومیت بدانی یا اغراق.

لب‌های بزرگ، بینی کوچک، مژه‌هایی به غایت بلند، گونه‌هایی که اشک رویشان سر نمی‌خورد، ابروهای کلفت، چشم‌های رنگی . .

چه کسی مشخص می‌کند این دختر زیبا و معصوم بدون آرایش با این معیارها زیباتر خواهد بود؟

البته که عوامل زیادی در این سلیقه موثر هستند، اما من هنوز فکر می‌کنم اگر قرار بود مردها تنها یک هفته محل زندگی‌شان را از زن‌ها جدا می‌کردند و چشم هیچ‌کدام‌شان به دیگری نمی‌افتاد، نوع پوشش و مصرف لوازم آرایش زن‌ها قطعا متفاوت بود. برای مردها چه اتفاقی می‌افتاد؟ من چه بدانم.

شروین خانم خیلی نزدیک می‌شود و اول گمان می‌کنم برای برق‌ چشم‌هایم اتفاقی افتاده، اما بعد می‌بینم که دارد ریشه موهایم را چک می‌کند و بعد می‌گوید عالی شد! سفیدها هم رنگ گرفت! و به شیرین خانم می‌گوید برود برای شستن.

دومین‌بار است که سرم را در این سرامیک‌های سیاه خم می‌کنم و می‌گذارم کس دیگری موهایم را بشورد. و حالا زن‌های دیگر متوجه شده‌اند که باردارم و کیف کتان گلدارم هم نمی‌تواند رازم را مخفی کند.

سعی می‌کنم از نگاهشان بخوانم که در مورد من چه فکر می‌کنند.

بیشترشان پری‌های غمگینی هستند که یا یاد تجربه زیسته‌ای افتاده‌اند و یا در حسرت تجربه‌ای از مقابلم می‌گذرند. اما در نگاه خیلی‌هایشان خشم هست. خیلی دوست دارم بدانم آن‌ها از چه خشمگین هستند و چه چیز بارداری آن‌ها را آشفته کرده است؟ نمی‌توانم.

حالا باید سشوار بکشم و از خانم شروین که مدام کار خودش را تحسین می‌کند و بقیه هم تایید تشکر کنم.

شده‌ام فاطمه سابق. با موهای همیشگی. با همان قیافه. و اگر دستم را روی شکمم نگذارم می‌توانم فکر کنم یک روز معمولی یوسف را گذاشته‌ام مهد و آمده‌ام موهایم را کوتاه کنم.

انگار نه انگار نه ماه آیینه هر روز موهای مرا خاکستری کرد و با چپ و راست کردن فرق سرم هم اتفاق تازه‌ای نیفتاد.

موهایم صاف می‌شود و کارم تمام.

شروین خانم تبریک می‌گوید به هنر خودش و آرزو می‌کند اگر دوست داشتم دفعه‌های بعد بازهم پیش او بروم.

بقیه هم خداحافظی می‌کنند و یادشان می‌رود برای زایمان راحت و سلامتی نوزاد و عاقبت بخیری‌اش هم یک دعایی کنند.

من با موهای رنگی دوباره شبیه خودم شده‌ام. گیرم کمی اضافه وزن دارم.

 

 



مشخصات

آخرین جستجو ها