پنج روز در هفته کانگورو هستم و دو روز هشت پا.

کالسکه را بیرون آوردیم و حالا من نوع تازه‌ای از مادر کیسه‌دار را تجربه می‌کنم. گیرم به جای دو پا که با آن بپرم یا راه بروم، شش پا دارم!

اما دو روز آخر هفته که همسر هست و می‌توان خانه را به مکانی پاکیزه برای زندگی تبدیل کرد هرچند برای ساعاتی کوتاه- تبدیل به هشت‌پا و به نوعی هشت دست می‌شوم. همانطور که یخچال را تمیز می‌کنم روی گاز را همه کاره می‌ریزم. ظرف‌های ماشین ظرف‌شویی که خطای E  می‌دهد خالی می‌کنم. بشقاب‌ها را در یک طرف سینک می‌گذارم و راه آب را می‌بندم و قابلمه‌ها را آب‌کش می‌کنم و بعد بشقاب‌های شسته شده را از این طرف سینک به آن طرف منتقل می‌کنم و لیوان‌ها را از ماشین در می‌آورم و در آب غرق می‌کنم و بعد قاشق‌ها و . .

این بین می‌پرم رخت‌ها را دسته‌بندی می‌کنم و در ماشین می‌ریزم و دکمه را می‌زنم. و سر راه رخت‌هایی که اتو کرده‌ام در کمدها جای می‌دهم و دوباره به آشپزخانه بر می‌گردم.

ساعت‌هایی در هفته هم هست که بیرون خانه کاری دارم و بچه‌ها را به همسر یا مادر می‌سپارم و مثل عقاب طلایی یا دلیجان کوچک به سرعت می‌روم و بر می‌گردم. و سعی می‌کنم بهترین مسیر را برای انجام دادن بیشترین کارها تنظیم کنم.

شغل نان و آب‌داری ندارم، وگرنه می‌شد به پنگوئن شدن هم فکر کرد.

اما وقتی یوسف کوچک بود و شیر می‌شد و ببر می‌شد و تی‌رکس می‌شد و می پرسید مامان تو چی هستی؟ وقتی ‌گفتم آدم و قانع نشد فکر کردم و گفتم دلم می‌خواست گنجشک می‌شدم!

بعد دیگر هرجا رفتیم برایم پر جمع کرد. قاب درست کردیم از پرهای رنگارنگ. و باز هم ادامه داد. اگر به جمع کردن پرهایی که برایم آورده ادامه می‌دادم شاید می شد دو بال با آن‌ها بدوزم و بپرم!

نمی‌دانم گنجشک‌ها چقدر می‌توانند پرواز کنند و از خانه دور شوند، نمی خواهم بدانم، من امشب اگر می‌توانستم دور شوم دلم می خواست مدینه بودم. وقی سقف‌های روضه باز می‌شد می‌پریدم روی یکی از ستون‌ها. بی‌خیال رنگ و ملیت. آزاد و آزاد. و در بند محبت آن‌که دوست خدا بود. و دلم می‌خواست می‌گفتم دوست من .

 


مشخصات

آخرین جستجو ها