کشوی مجله‌ها تا نیمه باز است و کتابی که به رو به دیوار از بالای کتابخانه سقوط کرده و نمی‌دانم اسمش چیست این سه شب مرا دعوت کرده تا سخنش با اولیا و مربیان محترم را بخوانم. من اما این شب‌ها آن‌قدر ولی محترم هستم که بدانم زمان بعدی دارو پسر چه ساعتی است و این صدای نفس کشیدن چه درجه‌ای از تب را نشان می‌دهد و متناسب با آن چه باید بکنم.

پایین تشکی که برای شب‌های آخر بارداری و شب‌زنده‌داری روی زمین دوختم، سبد بزرگ حیوانات است و فیل بزرگ، نیمه معلق از لبه آن آویزان است.

کنار سبد ماشین‌ها روی هم چیده شده‌اند و اگر زمین دو سه ریشتر خودش را کش و قوس بدهد آفرود قرمز سقوط می‌کند و شاید آمبولانس بزرگ هم.

دم اسپیلیت آویزان است و زیر میز تاسی است که روی عدد یک مانده. امشب آدم آهنی خندان هم تا صبح نگاهم خواهد کرد و پوکویو روی دستمال کاغذی با آن خنده لج درآرش یادم خواهم انداخت که هنوز بیدارم.

امیدوارم که فردا به تخت خودم برگردم؟

شاید. نه اما اگر دانه برف تصمیم گرفته باشد سرما بخورد و قصه دوباره شروع شود.

پتوی گل‌های صدتومانی‌ام را تا زیر گردنم بالا می‌کشم و فکر می‌کنم حمله ویروس‌ها ربطی به مقاومت بدن بچه‌ها ندارد. آن‌ها حمله می‌کنند تا صبر و استقامت پدر و مادرها را بفهمند و آن‌ها را مثل اناری که زیادی رسیده پوست بترکانند!

اما من سعی می‌کنم در مریضی بچه‌ها یک نکته خوشایند پیدا کنم تا بتوانم ادامه دهم. مثلا درست است که سرماخوردگی و تب و آبریزش و گرفتگی بینی و . هم برای آن‌ها و هم برای ما دردناک و کلافه کننده است، اما مثلا مسکن‌ها خواب آن‌ها را بیشتر می‌کند و شاید بتوانیم تا زمان خوراندن داروی بعدی یک فیلم ببینیم.

یا مثلا همین شب‌ها و ارتباطم با زمین که مرا یاد شب‌های بسیار سخت آخرهای بارداری می‌اندازد.

یا تماشای معصومیت بچه‌ها و جمله‌های بامزه‌شان خطاب به همه حتی خدا که مثلا آن‌قدر درد دارم که خدا هم نمی‌دونه چقدر!

یا تماشای پدر و مادرهایی که مثل ما منتظر ویزیت دکتر هستند. رفتارهایشان وقت استرس، اینکه چه چیزی توجه شان را جلب می‌کند، چهره خسته‌شان و . و پیدا کردن شباهت‌هایمان.

اینفعلا دو بچه فیلم‌های بلند و  کوتاه زندگی ما هستند و من امشب بدون نیاز به اعلام رسانه‌های خبری جایزه بهترین مخاطب را می‌دهم به خودم و آقای پدر!


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها